جدول جو
جدول جو

معنی ریگ شوی - جستجوی لغت در جدول جو

ریگ شوی
ریگ شو، کسی که می شوید ریگهای آمیخته به ذرات طلا را، (ناظم الاطباء)،
شستن ریگ تا خردۀ زر و نقره از آن حاصل کنند، (از غیاث اللغات)،
- ریگ شو، ریگ شوی کردن، شستن ریگ زرگری، (آنندراج)، شستن دانه ها و حبوب را در ظرف پرآب تا ریگ و مواد دیگر مخلوط بدان ته نشین شود، (یادداشت مؤلف) :
کجا افتادی ای دردانۀ مقصود ازدستم
که من با سیل خون این خاکدان را ریگ شو کردم،
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خاک شویی، خاک شوری، خاک بیزی، شستن ریگ زرگری، (آنندراج)، شستن ریگ تا خردۀ زر و نقره از آن حاصل کنند، (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بَ پاکْ، کُ)
عیب شوینده. ازبین برندۀ عیب. زدایندۀ نقص:
چو دریا شدم دشمن عیب شوی
نه چون آینه دوست را عیب جوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل، 916 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه هیرمند و محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و صنایع دستی زنان گلیم و کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان، 135 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و توتون و حبوب و قلمستان و صنایع دستی زنان جاجیم و پلاس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ریگ بوم)
ریگزار. ریگستان. شنزار. زمینی شنی و ماسه زار:
اگر هاتفی گفت کای اهل روم
فروزنده ریگیست این ریگ بوم.
نظامی.
به گنج و به فرمان در آن ریگ بوم
عمارت بسی کردبر رسم روم.
نظامی.
کرده به چنان مروتی چست
آن خانه ریگ بوم را سست.
نظامی.
برآن ریگ بوم ار کسی تاختی
زمین زیرش آتش برانداختی.
نظامی.
در کنار رودخانه ها و سنگستان و زمین ریگ بوم نیکو شود. (فلاحت نامه). باید بی بیخ بنشانند (تا بلقوارا) در زمینی که ریگ بوم باشد بگیرد. (فلاحت نامه). در زمینهایی که دیگر درخت نگیرد آن (امرود) بگیرد، مثل زمینی که ریگ بوم بود. (فلاحت نامه). رجوع به ریگزار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ / دِ)
رخت شو. مخفف رخت شوینده. کسی است که لباس و هر پارچه را می شوید. (فرهنگ نظام). گازر. آنکه به مزد جامۀ کسان شوید. رجوع به رختشور شود
لغت نامه دهخدا
بی شوهر، زنی که شوهر نداشته باشد، زن که او را شوهر نبود، زوجه که او را زوج نبود، (ناظم الاطباء)، عزب، عزوبه، (منتهی الارب) :
دگر کودکانی که بی مادرند
زنانی که بی شوی و بی چادرند،
فردوسی،
زنانی که بی شوی و بی پوشش اند
که کاری ندانند و بی کوشش اند،
فردوسی،
بس شهر که مردانش با من بچخیدند
کامروز نبینند در او جز زن بی شوی،
فرخی،
رجوع به شوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی شوی
تصویر بی شوی
زنی که شوهر ندارد زنی که بی شوهر است
فرهنگ لغت هوشیار
شستن برنج و امثال آن به نوعی که ریگ های موجود در آن خارج شود
فرهنگ گویش مازندرانی